به یه بازنگری جدی توی رفتارم با خودم نیاز دارم. به اینکه مدیریت زمانم رو قویتر انجام بدم حالا که محدودیت بیشتری دارم. فضای مجازی و اینستا به معنی واقعی کلمه ریده توی اوقات جونی و مهمم. ببخشید میدونم یکم حرف زدنم بی ادبانهست اما واقعا از دست خودم و کارام عصبانیم. (البته ادبیاتم در فاصله بسیار نزدیک همینه!)
اونی که به عزت نفس ما نریده بود همین فضای مجازی بود که دستش درد نکنه اونم کارو تموم کرد. صد البته که خستگی های جسمی و روحی و تایم کاری طولانی هم دلایل مهمی هستن ولی کافی برای این فاجعه خیر. اوضاع نسبت به دوهفته پیش بهتره. علت سوم مهمی هم داره این جریان که اینجا نمیشه گفت ولی فک کنم کم کم قابل حل باشه.
قرار نیست خودم و اهدافم آرامشم و خواب شبم و پوستم و افکارم به خاطر فضای مجازی همچنان در مخاطره باشه بهرحال باید بتونم ازش در بیام باااید :/
به شدت از نداشتن یه رفیق صمیمی که بتونم نگاهش کنم و لذت ببرم و دوتایی چایی بخوریم و به دنیا فحش بدیم؛ در رنج و عذابم. ویس دادن خیلی لول پایینیه راضیم نمیکنه.
پریروز صبح وقتی نفس ن خودمو به طبقه ۵ رسوندم رزیدنت سال پایینم گفت عه سلام خانم دکتر دیشب مریضت کد خورد!(احیا شدن برای مریضی که داره میمیره رو میگیم کد خوردن) دیگه نفسم بند اومد. گفتم چراااا آخه؟ عملش که خوب بود. گفت آره ولی با شوهرشاختلاف داشتن؛ انگار تو بخش مواد بهش داده اوردوز کرده الانم GCS:3 و اینتوبهست! (یعنی در حد کمای عمیق و تقریبا غیرقابل برگشت) ریختم! آدم چند بار باید دلش خالی شه؟ گاهی کشیدن نعشت اینور و اونور سخت میشه.
وقتی کشیکی که خب کشیکی وقت مردن هم نداری اما وقتی کشیک نیستی و ساعت ۴ عصر میرسی خونه با کلی فکر و خیال و خستگی جراحیا دلت میخواد یکم مثل بقیه عادی باشی و زندگی کنی. مثلا غذا بخوری یکم بری زیر پتو استراحت کنی. اینستا وول بخوری و یهو میبینی عه امروز تموم شد! حتی میوه هم نخوردی دختر تو که عاشقش بودی و این همه روی ضروری بودنش تاکید داشتی!
این روزمره سخته ولی اشتباهه باید عوض بشه. خدا کنه بتونم. سال یک هم اوضاع بد بود اما لایف استایلم آبرومندتر بود.